کد مطلب:102496 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:446

غوغای نهروان











پس از این كه حروراءنشینان، با سخن روشنگرانه ی امیرالمومنین به كوفه بازگشتند و همه ی مردم مسلمان در عراق و دیگر سرزمینها، چشم به راه نتیجه ی داوری به سر می بردند، مساله ی مصر و برخی دیگر از رخدادها، زمینه ای شدند كه فتنه انگیزان بار دیگر افرا ساده دل و سطحی را به همان اندیشه ی نادرست و انحرافی و شعار «لا حكم الا لله» برانگیزند. این گروه در مسجد و در انجمنهایی پیوسته این شعار را سر می دادند و اندیشه های مردم را دچار آشفتگی و لرزش می كردند. لیكن امیرالمومنین ازاین شعار دجار هیچگونه تزلزل و تردید نمی شد و پیوسته در برابر آن به روشنگری و آموزش حكمتهای الاهی و انسانی می پرداخت. و در برابر آن گروه واكنش منفی نشان نداد، بلكه به آنها گفت: «تا شما در میان ما به سر می برید، از سه حق بهره مند هستید: نخست این كه كسی نمی تواند شما را از آمدن به مسجد برای انجام عبادات (و گفتگو و مذاكره ی سیاسی و عقیدتی) جلوگیری كند، دوم آن كه سهم شما از بیت المال مانند دیگران، به طور كامل به شما پرداخت می شود و سوم آن كه تا با ما نجنگیده اند ما هم بر روی شما شمشیر نمی كشیم».[1].

امام علی (ع) كه در مسائل اقتصادی بسیار سختگیر و سازش ناپذیر و بی گذشت بود و نمی گذاشت كه اندك حقی از مردم پایمال شود، در مسائل عقیدتی و سیاسی آزادی كامل می داد و زمینه ی باز و روشنی برای مخالف فراهم می كرد تا اندیشه ی خود را آزادانه بیان كند. آنگاه با دلیل و سخن منطقی و حجت محكم به پاسخ وی می ایستاد. به یاران كم تحمل سفارش می كرد كه هرگز نباید اندیشه را با زور پاسخ

[صفحه 482]

دا و یا بر اثر خشم و عصبانیت، به زدن و بد گفتن سقوط كرد، بلكه می فرمود ما الحمدلله دارای حجت و منطق هستیم و شایسته است با زبان نرم و استدلالی با مخالفان روبه رو شویم.

امام با چنین اندیشه و باوری، تلاش می كرد كه این جریان با گفتگو و استدلال به پایان رسد، یا جهت شكوفا شدن اندیشه ها، پیش برود، لیكن فتنه انگیزان كه سود خود را در زیان امت مسلمان می دیدند و گفتگو را به سود مردم و زیان خویش می دانستند، كار را به رویارویی مسلحانه و قهرآمیز كشانیدند.

تلاشهای آشتی جویانه ی امام به جایی نرسید و جریان خوارج، دسته دسته، یا به صورت فردی، آشكار و نهان، به بیرون كوفه خزیدند و پس از تشكل یافتن در میان شهرها و روستاها به راه افتادند و با هركس روبه رو می شدند، به شیوه ی تفتیش عقاید، باور درونی او را می پرسیدند. اگر پاسخ او با باور نادرست خودشان هماهنگ بود او را رها می كردند و اگر سخنی ناسازگار با خواست و اندیشه ی سبك آنان می گفت او را می كشتند. گزارشهایی پی در پی از چنین رفتارها به امام می رسید و بر نگرانی آن حضرت برای اندیشه و همبستگی و امنیت مردم افزوده می شد از این روی بدانان پیغام فرستاد كه از این كارها دست بردارید و بیایید تا با هم به جنگ معاویه برویم، زیرا نتیجه ی داوری، چنان كه پیش بینی می شد، برخلاف قرآن و برابر با خواست و نگرش افراد و گروه ها، به انجام رسید. اما آنان پیوسته بر روی نگرش كج خود پافشاری می كردند و از امام می خواستند كه نخست از كفر خود توبه كند، سپس انان را به جنگ معاویه گسیل دارد.

نزدیك به دوازده هزار نفر از اینان بیرون رفتند و سپاهی تشكیل داده تصمیم گرفتند با امام بجنگند. امام كه باز هم از آنان ناامید نشده بود، برای سخن گفتن با آنان بیرون رفت و چون به دسته ای از آنان رسید به آنها چنین گفت:

«فان ابیتم الا ان تزعموا انی اخطات و ضللت، فلم تضللون عامه امه

[صفحه 483]

محمد، صلی الله علیه و آله، بضلالی و تاخذونهم بخطئی و تكفرو نهم بذنوبی؟! سیوفكم علی عواتقكم تضعونها مواضع البرء و السقم و تخلطون من اذنب بمن لم یذنب.»[2].

پس اگر چیز جز این را نمی پذیرید كه ادعا كنید من اشتباه كردم و گمراه شدم، چرا همه ی امت محمد (ص) را به گمراهی من گمراه می دانید و به اشتباه من آنان را به كیفر می گیرید و به گناهان من همه را كافر به شمار می آورید؟! شمشیرهایتان بر شانه آنها را در جاهای تندرستی و بیماری می گذارید و هركس را كه گناه كرده است با كسی كه گناه نكرده است درهم می آمیزید.

در این سخن، امیرالمومنین به آنان می گوید كه اگر حاضر نیستید هیچ دلیل و منطقی را درباره ی درستی كار من درباره ی پذیرش حكمیت بپذیرید و بر ادعای سخیف خود در این كه من خطاكار و گمراه هستم پافشاری می كنید، گیرم كه ادعای شما درست باشد، من به تنهایی دارای چنین حالتی به پندار شما هستم، پس چرا همه ی مردم را، به گناه طرفداری از حق و دست برنداشتن از حق، به یك چوب می رانید و یك حكم درباره ی همه ی كسانی كه چون شما نمی اندیشند صادر می كنید و چرا با همگان، چه خوب و چه بد، با زبان زور و شمشیر رویارو می شوید و منطقی جز شمشیر

[صفحه 484]

ندارید؟

و به دنبال این سخن سرزنش آمیز، به سنت پیامبر گرامی استناد می كند و می گوید: شما خوب می دانید كه پیامبر زناكار را سنگسار می كرد، سپس بر مرده اش به عنوان یك مسلمان نماز می خواند و جاوارمانده اش را به خانواده اش می داد و قاتل را به كیفر كارش می كشت و جاوارش را به خانواده اش به ارث می داد، دست دزد را می برید و زناكار بی همسر را تازیانه می زد و سپس سهم آنان از غنیمت را به آنها می پرداخت و اجازه می داد كه با زنان مسلمان ازدواج كنند، بااین كه پیامبر آنان را به كیفر می رسانید و حق خدا را درباره ی ایشان برپای می داشت و آنان را از بهره ی اسلامشان بازنمی داشت و نامشان را از میان نام مسلمانان بیرون نمی كرد. و آنگاه شما از همه ی مردم بدترید و از كسانی هستید كه شیطان آنان را به پرتگاه دوری و بیابان گم و گوری انداخته است!

«و الزموا السواد الاعظم، فان یدالله علی الجماعه. و ایاكم و الفرقه! فان الشاذ من الناس للشیطان. كما ان الشاذ من الغنم للذئب.»[3].

با اكثریت بزرگ مردم همراه شوید، زیرا دست (مهربانی و بخشایش) خدا بر سر مردم به هم پیوسته و یكپارچه است. و شما را از پراكندگی سخت پرهیز می دهم! زیرا انسان تك رو شكار شیطان است، چنان كه گوسفند از گله جداافتاده بهره ی گرگ است.

سپس درباره ی نادرستی شعار آنان كه تفرقه ساز و اختلاف افكن است سخن می گوید و فرمان می دهد كه با وضعی كه پیش آمده، چنان شعاردهنده ای را باید

[صفحه 485]

كشت، چنان كه حكمیت هم باطل و بی ارزش است و چون بر پایه ی قرآن داوری نشده است ما هیچ تعهدی در برابر ان نداریم.

و چون این سخنان بر آن گروه كم خرد موثر واقع نشد، امیرالمومنین به كوفه بازگشته از مردم خواست برای بازگشت به شام ساز جنگ ببینند. لیكن بسیاری از كوفیان گفتند كه چون گروه خوارج یك سپاه تشكیل داد همگان را از زن و مرد و كودك و بی گناه و با گناه را از دم تیغ می گذرانند و ما در پشت سرمان، اگر آهنگ شام كنیم، آسوده دل نیستیم، نخست ما را به جنگ اینان ببر و از شرشان رهایی بخش، سپس به جنگ با شامیان می پردازیم.

امام از این كار سخت ناخشنود بود، زیرا هم اینان خودی بودند و جنگ با برادران زخم تازه ای ریشه دارتر از دو جنگ پیشین، در تن زخم دار و نزار مسلمانان پدید می آورد و هم این دسته، دارای اندیشه ای بودند و افراد ساده دل و عادی خوارج به دنبال حق بودند و به باطل افتاده بودند و هرچه با اندیشه- چه حق باشد و چه باطل- بیشتر بجنگند، آن اندیشه گسترش بیشتر پیدا می كند، هاله ای از مظلومیت بر گرد چهره اش ترسیم می شود و ظاهربینان و احساسی رفتاران را بیشتر جذب می كند و سرانجام به صورت یك مذهب مقدس و یك آیین شایان احترام درمی آید و هیچ كاری در برابر آن نمی توان انجام داد. اندیشه را باید با اندیشه و حجت و برهان ناتوان كرد یا از میان برداشت. از این روی امیرالمومنین درباره ی آنان می گوید:

«لا تقاتلوا الخوارج بعدی، فلیس من طلب الحق فاخطاه، كمن طلب الباطل فادركه. »[4].

[صفحه 486]

پس از من با خوارج پیكار نكنید، زیرا كسی كه حق را خواست و در یافتن آن به خطا افتاد، مانند كسی نیست كه به دنبال باطل رفت و بدان دست یافت.

منظور امام آن است كه خوارج به دنبال حق بوده اند، لیكن در این راه به باطل رسیده اند و می پندارند كه همان حق است. شایسته است كه با استدلال و گفتگو و با روشی نرم آنان را روشن كرد. اینان همه كسانی، چون معاویه و عمرو بن عاص و دار و دسته ی آنان، نیستند كه از آغاز آگاهانه به دنبال باطل كه دست یافتن به قدرت و حكومت است، بودند و به هر بهایی و از هر راهی بود، بدان دست یافتند. با اینان جز با زبان سلاح نمی توان سخن گفت، زیرا اینان حق را می شناسند و در نادانی و تیرگی نیستند كه بتوان آنان را با دلیلو برهان به راه روشن حق راهنمایی شد.

و سرانجام امام كه هیچ راهی برای بردن كوفیان به جنگ در برابر خود ندید، به ناچار و با تلخی تمام، با سپاهی به سوی خوارج به راه افتاد.

همین كه سپاه را به راه افتاد، ستاره شناسی كه به پندار خود ساعت سعد و نحس را بر طبق حركت ستارگان می تواند بشناسد، راه بر امام گرفته گفت:«اگر در این هنگام بروی می ترسم به پیروزی نرسی، زیرا من این هنگام را با توجه به جایگاه ستارگان نحس می بینم». امام در پاسخ او گفت:

«اتزعم انك تهدی الی الساعه التی من سار فیها صرف عنه السوء؟ و تخوف من الساعه التی من سار فیها حاق به الضر؟ فمن صدقك بهذا فقد كذب القرآن و استغنی عن الاستعانه بالله فی نیل المحبوب و دفع المكروه و تبتغی فی قولك للعامل بامرك ان یولیك الحمد دون

[صفحه 487]

ربه، لانك- بزعمك- انت هدیته الی الساعه التی نال فیها النفع و امن الضر!»[5].

آیا ادعا می كنی كه تو به ساعتی راه می نمایی كه هركس در آن به راه افتد بدی از او بازگردد؟ و از ساعتی می ترسانی كه هركس در آن به راه افتد زیان او را در برگیرد؟ پس هركس تو را بدین ادعا راست بداند قرآن را دروغ دانسته است و از یاری خواستن از خدا در رسیدن به چیزی كه دوست دارد و دور كردن آنچه خوش ندارد خود را بی نیاز دانسته است و در گفتارت از اجراكننده ی فرمانت می خواهی كه تو را سزاوار ستایش و سپاس بداند نه پروردگارش را، زیرا تو- به پندار به سود دست یافته است و از زیان رها شده است!

با این سخن امیرالمومنین درمی یابیم كه سعد و نحس و تاثیر ستارگان بر كارها و رفتار روزانه ی انسا نها سخنی بی پایه و از جاوارمانده های دوران جاهلیت در تمدنها و فرهنگ های مصر و روم و ایران و چین و هند است. اسلام كه در دوران رشد اندیشه و خرد انسان پدید آمد، مردم را از این خرافه ها به روشنایی دانش درآورد و آموزش داد كه بر مجتمع های بشری و رفتار همه ی انسانها و بر سراسر جهان آفرینش قانونی هدفدار فرمانرواست كه آن قانون از اراده و مشیت پروردگار

[صفحه 488]

جهان سرچشمه می گیرد و شناخت آن قانون و هماهنگ ساختن حركت اجتماع انسانی با آن، به رشد و كمال و نیك فرجامی انسانها می انجامد و نشناختن یا نادیده گرفتن آن، به سقوط و نابودی و بدفرجامی فرد یا مجتمع كشانیده می شود.

سپس امام رو به سپاهیان همراه خود كره گفت:

«ایها الناس، ایاكم و تعلم النجوم، الا ما یهتدی به فی بر او بحر، فانها تدعو الی الكهانه و المنجم كالكاهن و الكاهن كالساحر و الساحر كالكافر و الكافر فی النار. سیروا علی اسم الله.»[6].

مردم، شمارا از ستاره شناسی بازمی دارم، مگر آن اندازه كه با آن در بیابانی یا دریایی راه یابند، زیر اخترشناسی به غیبگویی كاهنانه فرامی خواند و اخترشناس مانند غیبگو است و غیبگو مانند جادوگر و جادوگر چون كافر است و كافر در آتش. به راه بیفتید بر پایه ی نام خدا.

در این بخش امیرالمومنین از آموزش اخترشناسی به معنای خرافی و زمینه ای برای پیشگویی بازمی دارد و به ستاره شناسی علمی برای راه یافتن در بیابان بی نشان و دریای بیكران كاری ندارد، زیرا پیشگویی كار كاهنانی بود كه خود را دانا به راز جهان آفرینش در زمین و آسمان می دانستند و به قوانین حاكم بر جهان آفرینش و اراده و مشیت پروردگار ناآشنا و بی اعتنا بودند، زیرا همین شیوه است كه به كفر، یعنی نادیده گرفتن حقایق روشن می انجامد و چنین سرانجامی سوختن و نابود شدن سرشت انسانی است و در پایان به سپاه فرمان می دهد كه بر پایه ی اتكاء به نام خدا به راه بیفتد. نام خدا نفی كننده ی خرافات و بی دانشی هاست و نیروبخش انسانهای خردمند و رشد یافته ای است كه سراسر جهان را یكپارچه از اراده و فرمان او می دانند.

در تاریخ ها نوشته اند كه امام پس از پیروزی بر خوارج و بازگشتن به همان جایی كه ستاره شناس چنین سخنی گفته بود، بار دیگر نادرست بودن این گونه

[صفحه 489]

پیشگویی ها را به مردم یادآوری كرد و آنان را به آموزش دیدن بیشتر از رهنمودهای قرآن و پیامبر فراخواند.

امام به سوی نهروان كه خوارج در آن جا گرد آمده بودند، به راه افتاد. گزارشگران به وی گفتند كه آن گروه از پل نهروان گذشته اند و بدان سوی رودخانه رفته اند، امام كه روحیه ی آن افراد را به خوبی می شناخت و آینده ی آنان را از پیامبر گرامی شنیده بود گفت:

«مصارعهم دون النطفه. و الله لا یفلت منهم عشره، و لا یهلك منكم عشره.»[7].

جایگاه به زمین افتادنشان این سوی آب است. به خدا سوگند كه ده تن از آنان از كشته شدن نمی رهد و ده تن از شما كشته نمی شود.

امام با سپاه خود به رودخانه ی نهروان رسیدند و دیدند كه خوارج در این سوی رود، سپاه آراسته آماده ی جنگ اند. گزارشگران گفتند كه آنان نخست از رودخانه گذشته بودند، لیكن پیش خود گفتند كه ممكن است امام به دنبال آنان نرود، برگشته در این سوی رودخانه جای گزیده اند.

امام، به شیوه ی همیشگی، با آنان به گفتگو ایستاد و حقایق را بر ایشان روشن كرد هشت هزار نفر از آنان به راه حق بازگشتند، امام آنان را آزاد گذاشت كه هر كاری می خواهند انجام دهند، بیشتر آنان به خانه های خود رفتند و اندكی هم به

[صفحه 490]

سپاه امام پیوستند. چهارهزار نر بر سر عناد و دشمن خویی خود ایستادند، امام به آنان گفت:

«فانا نذیر لكم ان تصبحوا صرعی باثناء هذا النهر و باهضام هذا الغائط، علی غیر بینه من ربكم و لا سلطان مبین معكم، قد طوحت بكم الدار و احتبلكم المقدار! و قد كنت نهیتكم عن هذه الحكومه فابیتم علی اباء المنابذین، حتی صرفت رایی الی هواكم و انتم معاشر اخفاء الهام، سفهاء الاحلام و لم آت- لا ابالكم- بجرا و لا اردت لكم ضرا.»[8].

[صفحه 491]

پس من شما را هشداردهنده ای هستم كه بی هیچ دلیل آشكاری كه از پروردگارتان در دست داشته باشید و نه هیچ حجت روشنگری به همراهتان، كشته در میان این رودخانه و در پستی های این گودی افتاده باشید، خانه به پرتگاه های دورتان افكند و سرنوشت به دام بلا گرفتار سازد! شما را از این داوری بازداشته بودم پس شما مانند مخالفان و دشمنان سرباز زدید، چندان كه نگرش خود را به سوی خواست شما بازگردانیدم و شما گروهی هستید سبك سر و كم خرد، در حالی كه- بی پدران- نه بلایی بر سرتان آورده ام و نه بدی و به تنگنا انداختی برایتان خواسته ام.

امام پس از این سخن به سوی سپاه خود رفت و بدانان فرمود كه به جنگ آغاز نكنند. خوارج كه چنین دیدند به تیراندازی دست زدند و باز هم امام یاران خود را از پاسخ دادن بازداشت. سرانجام یكی از یاران امام از تیز آنان از پا درآمد، آنگاه امام به یاران گفت: اكنون حجت بر ما تمام شد، یكباره بر آنان بتازید. خوارج هم با دادن مژده ی بهشت به یكدیگر بر سپاه امام تاختند و هنوز پاسی از روز نگذشته بود كه از خوارج جز چند تن باقی نماند. امیرالمومنین اجازه داد كه كشتگان دشمن را كسانشان اگر می خواهند به شهر ببرند و یا در همان جا به خاك سپارند.

به امیرالمومنین گفتند: همه ی آن گروه كشته شدند. امیرالمومنین گفت:

«كلا و الله، انهم نطف فی اصلاب الرجال و قرارات النساء، كلما نجم منهم قرن قطع، حتی یكون آخرهم لصوصا سلابین.»[9].

[صفحه 492]

نه چنین نیست سوگند به خدا، بی گمان نطفه هایی هستند در پشت مردان و زهدانهای زنان، همین كه شاخی از آنان سر برآرد بریده شود، تا این كه پسین كسانشان دزدانی شوند رباینده ی دارایی دیگران.

آری هیچ اندیشه ای با كشته شدن دارندگانش از میان نمی رود، در نسلها و عصرهای آینده می ماند و گسترش می یابد و دست به دست در پهنا و درازنای روزگار به پیش می رود و به شاخه ها و دسته ها بخش می گردد و سرانجام اندیشه ی حق در وجود افرادی پاك و نیالوده- اگرچه به شمار اندك باشند- می ماند و اندیشه ی باطل در سردارندگانش، با همه ی آلودگی ها و ناپاكی هایشان، چون كف روی آب، از میان می رود و آنگاه ناچار می شوند، برای اثبات وجود خود، ه دزدی و راهزنی بپردازند و یا به راهزنی اندیشه های سبك دیگران دست بزنند.

امام پس از پایان جنگ و غوغای بی پایه و هیاهوی بسیار خوارج، با تلخی و اندوه بسیار از آنچه پیش آمده است، به میان كشتگانشان رفت و به آنها گفت:

«بوسا لكم، لقد ضركم من غركم!»

(فقیل له: من غرهم یا امیرالمومنین؟ فقال:)

«الشیطان المضل و الانفس الاماره بالسوء، غرتهم بالامانی و فسحت لهم بالمعاصی و وعدتهم الاظهار، فاقتحمت بهم النار.»[10].

[صفحه 493]

بدا بر شما، به زیانتان افكنده آن كس كه شما را فریفته است!

(گفتند: چه كسی آنان را فریفته، امیرالمومنین؟ پس گفت:)

شیطان گمراه كننده و نفسهای به بدی فرمان دهنده، آنان را با آرزوها فریفتند، و با نافرمانی ها راه را بر ایشان گشودند و پشتیبانی و پیروزی را بدانان نوید دادند و سرانجام آنان را كوركورانه به سر در آتش افكندند

آری كسانی كه شیوه ی درست اندیشیدن را رها كرده، از آموزشهای ژرف به رویه و لفظ بسنده می كنند، از راه حق و دیدن مغز به دور می افتند و چون در سراشیبی گمراهی افتادند، در هر گام آرزوهایی زیباتر و راهی هموارتر در برابر خود می بینند و بر شتاب خود می افزایند، لیكن در پایان راه و در بن پرتگاه جز آتش و نابودی چیزی نمی بینند و آنگاه كه كار از كار گذشته و راه بازگشت را به سوی خود بسته می بینند و بر شتاب خود می افزایند، لیكن در پایان راه و در بن پرتگاه جز آتش و نابودی چیزی نمی بینند و آن گاه كه كاراز كار گذشته و راه بازگشت رابه سوی خود بسته می بینند، درمی یابند كه راهنما و برانگیزنده ی آنان، دشمن آشكارشان شیطان است و در آن هنگام پشیمانی هیچ سودی بر ایشان ندارد.

جریان خوارج، با دو جریان یگر ناكثین یا پیمان شكنان كه جنگ جمل را علیه امام به راه انداختند و قاسطین یا ستمگران كه پیكار صفین را برپا ساختند، تفاوت بسیار داشت، زیرا اینان دارای اندیشه ب ودند و به دنبال حق بودند كه به علت شیوه ی نادرست در پیش داشتن، به گمراهی افتادند و امام در برابر آنان با دشواریهای بسیار روبه رو بود، لیكن بینش ژرف و آینده نگر امام و پایبندی او به حق و داشتن

[صفحه 494]

خرد و دریافتی ژرف و گسترده، او را واداشتند كه بی هیچ دودلی و تزلزلی با این افراد نیز، پس از روشنگری و اتمام حجت، به نبرد برخیزد و در همان هنگام آینده ی آنان را هم به روشنی ببیند و به دیگران یادآوری كند كسانی كه دریافتی پست و زمینی داشتند، نمی توانستند ژرفای حقایقی را كه امام می دید برتابند، از این روی، پیش از به انجام رسیدن آینده نگری ها، با یك داوری شتابزده امام را دروغگو انگاشتند. امام در این باره گفت:

«فقمت بالامر حین فشلوا و تطلعت حین تقبعوا و نطقت حیت تعتعوا و مضیت بنور الله حین وقفوا. و كنت اخفضهم صوتا و اعلاهم فوتا، فطرت بعنانها و استبددت برهانها، كالجبل لاتحركه القواصف و لا تزیله العواصف. لم یكن لاحد فی مهمز و لا لقائل فی مغمز. الذلیل عندی عزیز حتی آخذ الحق له و القوی عندی ضعیف حتی آخذ الحق منه. رضینا عن الله قضاءه و سلمنا لله امره!

اترانی اكذب علی رسول الله، صلی الله علیه و آله و سلم؟ و الله لانا اول من صدقه، فلا اكون اول من كذب علیه.»[11].

[صفحه 495]

پس به هنگامی كه به سستی نشستند به كار برخاستم و هنگامی كه سر در لاك خود فروبردند گردن برافراشتم و آنگاه كه در سخن درماندند به گفتار زبان گشودم، و آن گاه كه باز ایستادند در پرتو روشنی خدا به راه افتادم. بانگ سخنم از همه ی آنان فروتر بود و گوی پیشی جستنم فراتر، پس مهار اسبش را گرفته به پرواز درآمدم و جام برنده را ویژه ی خود گرداندم. (در برابر پیشامدها) چون كوهی ایستادم كه تندرهای درهم شكننده آن را نجنبانند و بادهای توفنده از جایش نلرزانند. نه هیچ كس را درباره ی من راه خرده گیری بوده است و نه گوینده ای را جای زخم زبانی. خوار در نزد من ارجمند است تا آنگاه كه حق او را بگیرم و نیرومند در نزد من ناتوان تا هنگامی كه حق را از او بازستانم. از خدا فرمان او را با خشنودی پذیراییم و دستورش را گردن نهاده ایم!

چنین می نگرید كه من بر پیامبر خدا (ص) دروغ ببندم؟ به خدا من نخستین كسی بودم كه او را راست دانست، پس نخستین كسی نیستم كه بر او دروغ بندد.

و با این سخن، بینش و آینده نگری خود را در گذشته و رفتار و موضع گیری به حق در برابر گروه ها و شخصیت ها را نشان داد. او پایبند به حق بود و در برابر گرفتن حق ستم رسیده از ستمگر، از هیچ كس هراسی به دل راه نمی داد و همچنان بر این جایگاه استوار ایستاده بود.

[صفحه 497]


صفحه 482، 483، 484، 485، 486، 487، 488، 489، 490، 491، 492، 493، 494، 495، 497.








    1. تاریخ طبری، ص 3362، چاپ لیدن هلند، ذیل حوادث سال 37.
    2. نهج البلاغه، از كلام 127.
    3. نهج البلاغه، از كلام 127.
    4. همان، قول 61.
    5. هان، از كلام 79.
    6. همان، از كلام 79.
    7. همان، قول 59.
    8. همان، خطبه ی 36.
    9. همان، قول 60.
    10. همان، حكمت 323 (بخش سوم، كلمات قصار).
    11. همان، از كلام 37.